شاعر و پادشاه
میگویند در روزگاران دور، پادشاهی به سوق گذر همیکرد و مردمان به استقبالش چونان روان که مورچگان از پیدان. شاعری مجیز گوی، مدحی رسا در منقبتش خواند، چونان که پادشاه پا برفرش داشت و سر بر عرش. نظمی موزون بود و حال شاهنشاه از کیف افزون. شاعر را وعده صلتی از زر سرخ داد که…