|

خاطره‌ای از یک مصاحبه

روزی فردی برای مصاحبه آمدند و علیرغم اینکه از نظر فنی قابل قبول بودند فقط به این دلیل رد شدند که جواب سئوالی را که بلد نبودند، به نحوی ساختند و اذعان به بلد نبودن نکردند. یعنی خودشان هم میدانستند که این جواب بسیار با جواب واقعی فرق دارد، اما شاید با “جیگر!!!” فرض کردن مصاحبه کنندهها! و شاید با تکیه بر بخت و اقبال خواستند که جوابی را بگویند که به زعم ایشان کمبود دانش را نشان ندهد.

از نظر هر سه مصاحبه کننده نتیجه مشخص بود. این کار به نحوی دروغگویی و یا کتمان حقیقت محسوب میشد و به نحوی دیگر توهین به شعور مصاحبهکنندگان! (ای بسا بسیاری از دروغهایی که در جلسات دمو و به مشتری هم میگوییم از همین نوع است). نوبت از سئوالهای تخصصی که گذشت، بنا بر روال مصاحبه و با توجه به اینکه هیچگاه نشان دادن واکنش و بحث کردن در مصاحبه را نمیپسندیم، مصاحبه را ادامه دادیم و سئوالهای شخصیتی و اجتماعی شروع شد، از او پرسیدم “آخرین بار کی دروغ گفتید؟” پاسخی عجیب داد و گفت “اومممممم… شاید همین پنج دقیقه پیش!”

صداقتی پذیرفتنی بود که رفتار چند دقیقه قبل را جبران میکرد. به هر ترتیب چون چینی اعتماد به نحوی ترک برداشته بود، نتیجه مصاحبه “رد” بود.

در مصاحبههای شغلی روشی داریم که کسی بیش از یک هفته منتظر نتیجه مصاحبه نمیماند. این یک هفته هم برای آن است که شاید مصاحبههای دیگری داشته باشیم که تاثیر دارد در پذیرش یا رد یک فرد. برای همین در پایان مصاحبه گفته میشود که عدم تماس بعد از گذشت یک هفته به معنی نتیجه رد در مصاحبه است. به همین دلیل هم کم پیش میآید که کسی در مصاحبه رد شود و بخواهد تماس بگیرد که من چرا رد شدم. به طور کلی خیلی هم سخت هست که بخواهیم دلایل رد را به خصوص در حوزه رفتاری توضیح دهیم.

چند ماه بعد فرد داستان ما، تماس گرفتند و دلیل رد شدنشان را پرسیدند. خیلی سخت است که به کسی بگویی فلانی به خاطر این که دروغ گفتی، رد شدی. یاد صداقت او افتادم و بنابراین حدس زدم آنقدر شجاعت داشته که اشتباهش را بپذیرد. دلیل رد شدنش را با کمی تامل توضیح دادم. شخصی محترم بود و پذیرفت و گفت که اشتباه کرده است و دیگر این اشتباه را تکرار نخواهد کرد. برداشت من این بود که تمایل دارد به بهساد بیاید و اقرار به اشتباهش از این جهت است. اما تعهد به سازمانی داشت که در آن کار میکرد و منحصرا به جهت آگاهی از دلیل رد شدن و تکرار نکردن اشتباهش تماس گرفته بود.

تا مدتی در فکر بودم…

۳ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *