خاطرههای (کمی مرتبط) فالگوشی برای چهارشنبه سوری
عرض شود که:
امیر مهرانی عزیز در یک بازی وبلاگی دعوت کرده است که از فالگوشیها خاطرهای نقل کنیم. البته من هم هر چه فکر کردم خاطرهای (به خصوص سازمانی و مناسب با اقتضائات روزنوشتهها) به ذهنم نرسید. مگر چند موضوع نسبتا مرتبط که بی نکته سازمانی هم نیست.
- آنها که من را میشناسند و کم یا بیش روزنوشتها را دنبال میکنند میدانند که من خیلی زیاد ماموریت میروم. یعنی حداقل هفتهای یک روز را در سفر هستم. گاهی هم پیش میآید که برنامه به هم میخورد و یا اینکه حوصله ماموریت رفتن ندارم و شاید هم آخر شب با یکی دیگر از همکاران هماهنگ کنم که جای من به ماموریت برود. از قضا حدود هفت سال پیش بود که قرار بود به ماموریت بروم و موضوع به هم خورد. وقتی به بهساد آمدم متوجه شدم که همکاران! کاغذهای رنگی و مختلفی را تهیه کردهاند و در حال چاپ آگهی تبلیغاتی برای یک مغازه تازه افتتاح شده هستند. من را که دیدند دستپاچه هر کدام به یک گوشه پراکنده شدند. چیزی نگفتم! از من بعید بود که سر و صدا راه نیندازم!! اما پیش خودم حساب کردم همین که تا عصر نگران باشند که من کی آنها را احضار خواهم کرد، تنبیه خوبی خواهد بود.
- این خاطره یک فالگوش دیجیتالی است از محل کار سابقم که یک سازمان دولتی بود. سال ۷۸ که خیلی از سازمانها تازه به اینترنت وصل شده بودند، یک کامپیوتر گوشه سایت، کنار میگذاشتند و به هر واحد وقت میدادند که بیایند با اینترنت کار کنند و مقالات علمی مرتبط! با کار خود را جستجو کنند. من که مسئولیت اداره مرکز کامپیوتر را داشتم هم مجبور بودم که شبها تا دیر وقت در اداره باشم و به اینترنتبازی مشغول. ادامه این وضعیت ممکن نبود، برای همین تصمیم گرفتیم که اینترنت را در شبکه به اشتراک بگذاریم و پس از جستجوی بسیار برای پاسخگویی به نیازها در یاهو (آن موقع زیر جستجوی یاهو نوشته بود Powered by Google) به نرمافزار MS-Proxy Server رسیدیم.
(کمی طولانی شد ولی هدفم بیان شرایط ۱۱ سال پیش بود) خلاصه بعد از نصب نرمافزار که خیلی کار مهمی محسوب میشد! بنا به دستور محرمانه مدیرعامل و صرفا جهت بررسی کارایی اینترنت در سازمان، تمام بازدیدهای کاربران را ثبت میکردیم و به فالگوشی دیجیتال میپرداختیم. حجم مقالات علمی؟! باور کردنی نبود. از مدیر گرفته تا کارشناس و از تیپهای مختلف شخصیتی استثنا پذیر نبود. جالب ترینشان اما یکی از مدیران بود که خیلی شیک و اتو کشیده محسوب میشد. تصور اینکه این آدم با این دیسیپلین اولین جستجو و شاید اول بازدید اینترنت خود را دنبال چه چیزی گشته، آدم را شدید به خنده میانداخت. تا اینکه یک روز در جلسهای که مدیرعامل هم بود، این آقا داشت از کاربردهای اینترنت و مقالات علمی و ارتقای سطح فنی واحدش صحبت میکرد و گویا درخواست زمان بیشتر داشت. من هم در آن جلسه اشاره کردم که ما قابلیت ثبت بازدیدها را داریم و بیچاره سرخ شده بود و تا آخر جلسه دیگر حرفی نزد. بعدها با لحن خیلی دوستانهای میخواست بداند که آیا ما میدانیم یا نه و اگر میدانیم جایی گفتهایم یا نه؟ ما کامپیوتریها هم که نمیخواستیم بساط اینترنت در سازمان جمع شود، هر ماه گزارش میساختیم و از شور و اشتیاق مدیران به علم و دانش به مدیر عامل گزارش میدادیم!
امشب بعد از ۷ ساعت خواب در ۴۸ ساعت گذشته و یک روز ماموریت و بازگشت، این مطلب را نوشتم و جنگ چهارشنبه آخر سال (اینجا بیشتر صدای انفجار و توپ و خمپاره میآید تا شادی و خنده ) در جریان است. فکر میکنم و شاید مهلت بازی تمام شده باشد، با اینحال من هم از علی واحد، امیر نامآور و افشار محبی و ایمان نعمتی و علی نعمتی شهاب دعوت میکنم که به بازی بپیوندند.
ممنون از دعوت. اما فکر کنم به خاطر شدت زیاد کارهای آخر سال وقت نکنم در این باره چیزی بنویسم.
جالب بود مهندس .ما که خاطره نداشتیم . فقط خداحافظی کردیم.
سال خوبی داشته باشید .
@سید علا سبزپوش: ممنونم، من هم البته وبلاگ شما را دیدم و به همین دلیل دعوت نکردم
بسیار خندیدم!! مخصوصا به خاطره ی اول…
خاطره ی دوم هم نشون میده که چقدر ادم با مرامی هستید!!دمتون گرم که لوش ندادین و با این کار،باعث شدین که یک سازمان ادم به ارتقای سطح علمیشون در شرکت بپردازن!
کاش اساتید دانشگاه ما هم اینجوری بودن و اینترنت ۴ کیلوبایتی رو که کاشف به عمل اومده که وایرلسه رو پسورد گذاری نمیکردن که همه استفاده کنیم و دسته جمعی ارتقا سطح علمی بدیم!
سلام.وبلاگ خولی دارین. منم یک مهندس نرم افزارم ولی حیف که کارم با رشته ام چندان مرتبط نیست. واسه ارتقای سطح کارمندها و نیروی انسانی جستجو می کردم که به وب شما رسیدم. آدم تو این وب احساس آشنایی می کنه.موفق باشین.
نوروز هم مبارک