تفکرات یک هفته خیلی شلوغ
عرض شود که:
هفته بسیار شدیدی را پشت سر گذاشتیم. هفتهای پر ماموریت و رفتو آمد و پر از مشغلههای کاری و فکری. و به قدری مشغولیت فکری و ذهنی دارم که نوشتن روزنوشتها برایم مشکل شدهاست. اما از مزایای وبلاگنویسی همین بس که ذهن را منظم میکند و پر بیراه نخواهد بود که ضمن یک شبهگزارش هفتگی به ذهن مشغولیهای خود بپردازم:
-
من مینویسم، پس خودم هستم!
آقای مهرانی عزیز در پی مطالب خوبی که در مورد وبلاگ سازمانی نوشتهاند، هفته گذشته به معرفی وبلاگ بهساد پرداختند. هم اینکه باید تشکر کنم از حسن توجهی که ایشان به این وبلاگ دارند و هم سپاسگزاری بابت تلاش در مورد ایجاد فرهنگ وبلاگ سازمانی. البته به باور من ایجاد این فرهنگ با موانع زیادی روبرو است. همواره نوشتن، زمانی برای رجعت به خود است و این بازگشت آشکار به خویشتن در مقابل چشم دیگران بسیار مشکل است. خودسانسوری و رعایت قوانین وبلاگی و فراوبلاگی که گاه نویسنده را مجبور میکند در مقابل هر مفهوم و کلمه زانو بزند و تسلیم شود از یک طرف و رعایت صداقت حرفهای از طرف دیگر نوشتن را بسیار مشکل میکند. ضمن اینکه نباید از این نکته غافل بود که اختصاص وقت برای این بازگشت، گاه بسیار دشوار مینماید. چنانچه من نیز پس از هفت روز ۱۷ ساعته کاری هنوز در جدال با یخهای ذهنی هستم که اگر ذوب نشوند و لایه لایه به آنها اضافه شود معلوم نیست چگونه موجودی زیر این همه یخ مدفون خواهد شد.
-
ایجاد ارزش از راه تغییر
چند سال پیش که فلسفه وجودی بهساد را به چالش کشیده بودیم، به این نتیجه رسیدیم که فلسفه وجود بهساد “ایجاد ارزش از راه تغییر” است. همواره در انجام پروژههایی که انجام میدادیم این موضوع را مورد نظر داشتیم (هر چند که همیشه رعایت شدنی نبود). چند روز پیش بود که مروری داشتیم دوباره به فلسفه وجودی بهساد. سیستمهای اطلاعاتی که توسط بهساد نوشتهشدهاند در برخی سازمانهای مشتریان منجر به تغییرات ارزشآفرینی شدهاند. اما اینکه این حد از ایجاد ارزش راضی کننده باشد، جای سئوال مهمتری است. برای این بازهم بر اساس قانون بازگشت به خویش، باور دارم که تغییر باید از “خود” شروع شود. کسی که مدعی تغییر دیگران است لاجرم باید بتواند اول خود را تغییر دهد. آنگاه تغییر دیگران به راحتی امکانپذیر خواهد بود.
-
چقدر مهم هستیم؟!
هفته گذشته هفتهای بود که با آدمهای خود مهمپندار چندی برخورد داشتم. اول از همه یک مدیرکل جوان بود که چون قرار یکماهه قبلی خود را به هم زده بود و به آن اعتراض کردم به من گفت که در جایگاهی نیستم که برای او تعیین تکلیف کنم. من هم بر سرش فریاد کشیدم که وقت او متعلق به مردم است و من به عنوان یک “انسان” حق دارم که به او اعتراض کنم و اتفاقا برایش تعیین تکلیف کنم. این همان شخصی بود که وقتی با چثه کوچکش اولین بار پشت آن میز بزرگ او را دیدم، به ذهنم متبادر شد که چرا انسانها سعی میکنند که کوچکی خود را با میز و اتاق و دفتر و …. جبران کنند. شاید برای همین است که هر چه به این موضوعات فکر میکنم بیشتر از پشت میز نشستن بدم میآید و متنفر میشوم.
دیگر آدم مهم، اما کمی دردسر ایجاد کرد و چون برایم مهلتی برای پاسخ تعیین کرده بود و من نصف روزی پاسخ را فراموش کردهبودم حسابی مهم بودن خود را به رخ من کشید و مسئلهای را که به رضایت مشتری (یعنی تمام دار و ندار بهساد) وابسته بود، به راحتی به چالش کشید. خدایا به ما پرهیز از آفتهای کار گروهی را در عمل بیاموز!
با کمی صرف وقت بیشتر مسئله تا حد زیادی حل شد و فرصتی شد که با تهدید به وجود آمده برخی نقاط ضعف بهساد را بهتر شناسایی کنم.
-
رضایت مشتری؟!
اما رضایـت مشتری هم از آنحرفهاست که پوست آدم را میکند. واقعیت این است که بین خودمهم پنداری و درک مهم بودن مشتری و مهم بودن واقعی خود، رابطه وجود دارد. باور دارم زمانی واقعا مهم هستیم که دیگران و مشتریان (اعم از داخلی و خارجی) برایمان مهم باشند. رضایت مشتری گنجی است که بدون زحمت و تلاش و از “خود” گذشتگی بدست نمیآید. حاصل این از “خود” گذشتگی، رسیدن به “خود” واقعی انسان است. بیخود نیست که میگویند
Give Respect, Get Respect
-
کدام مشتری؟!
همان مدیرکلی را که گفتم حسابی با او بحث کردم، از مشتریان خیلی سابق است. همردیفی دارد در شهری دیگر که یک علاقه و احترام دو جانبه بینهایت ارزشمند با او داریم. فاصله این دو مشتری باهم به اندازه فاصله سیاره مشتری تا زمین است. اینجاست که کمی موضوع شرطی بودن رفتار ما مصداق پیدا میکند و سئوالی است که باید به آن پرداخت این است که اصالت وجود ما تا چه حد تحت تاثیر وجود دیگران است؟ چرا ما وقتی مشتریان خوب هستد، با آنها خوب رفتار میکنیم؟
-
مشتری جدید
و خبر خوب اینکه با یک مشتری جدید (بازهم خارج از اراک) قرارداد امضا کردیم. باور کردهام که هر چه از اراک و عمده سازمانهای آن فاصله گرفت کار کردن و قراردادبستن راحتتر میشود.
-
رقیب جدید و تحرک بیش از پیش
داشتیم برای خودمان خوشخوشان برنامهریزی میکردیم که با محبت یکی از دوستان شفیق به وجود یک رقیب پیبردیم. رقیبی که از نظر فنی و حتی تجاری از بهساد ضعیفتر است اما سهم بازار بهساد را به چالش گرفتهاست. مخلص کلام اینکه گویی کوسهای در دریاچه زندگی پیدا شده، دست و پایمان را جمع کردهایم تا در این دریای سرخ نه تنها خوراک کوسهها نشویم که یحتمل کوسهها خوراک ما بشوند. اگر خدا بخواهد این تهدید نیز میتواند به فرصتی بهتر برای تحرک ما تبدیل شود.
آقای آواژ ممنون بابت اشاره ای که فرمودید. با شما به شدت موافقم که بلاگ نویسی سازمانی درگیر موانع بی اندازه زیادی است. داشتم فکر می کردم که اگر همین آقای مدیر کل کوچک اندام از بلاگ و بلاگ خوانی و اطلاعات در دنیای آنلاین آگاهی داشت و مسئله ارتباط با مشتری و ارتباط با پیمانکارو همه اینها رو می دانست و این مطلب را می خواند چه واکنشی نشان می داد؟
آقای مهرانی، متاسفانه اغلب مدیران ما اگر عمق داشته باشند، این عمق در جهت ارتباط و باند و باندبازی است وگرنه عمق ارتباطی آنها در دنیای مجازی در حد چند سانتی متر و عمق مطالعاتی آنها در حد جلبک است.