موجیم که آسودگی ما عدم ماست

  1. خواننده عزیزی به نام آقای “بهروز” در نوشته قبلی نظری داده بودند در مورد بیکاری دانش آموختگان که با توجه به اینکه این مسئله روز است با اینکه قبلا هم در این مورد نوشته ام ، بازهم چند سطری را خواهم نوشت:
  • شرکت ها به دنبال کارشناس هستند و دانش آموختگان به دنبال کار. به عبارتی یک شکاف عمیق تعریف از کار مابین این دو گروه وجود دارد.
  • اعتقاد دارم که سواد بخش اندکی از شخصیت حرفه ای دانش آموختگان است. روحیه تحقیق ، اثربخشی و اعتماد به نفس برای فراگیری، عناصر اصلی شخصیت حرفه ای یک کارشناس را تشکیل می دهند که بسیاری از دانشگاه های ما برای آن اهمیی قائل نیستند.

    دانشگاه دارای دو شان آموزشی و پرورشی است که بعد پرورشی آن در بسیاری از موسسات آموزشی فراموش شده است.

  • در ممالک متمدن بعد از فارغ التحصیلی ، مهندسین دوره های کارآموزی را شروع می کنند. در کشور ما هم در صنعت نفت و وکلا چنین روالی را دارند. ما هم در بهساد به طور نیمه رسمی از چنین رویکردی برخورداریم. در حالیکه عموما فکر می کنند که پس از فارغ التحصیلی باید رفت و پشت یک میز بزرگ نشست و به عبارتی با در دست گرفتن یک کیف مهندس شد و حقوق و ماشین و …. من شخصا تنها دو روز ( آنهم به اشتباه) احساس مهندس بودن داشته ام . اول روزی که دانشگاه قبول شده ام و دوم روزی که فارغ التحصیل شده ام. به جز این دو روز هیچ گاه عناوینی چون مهندس ، رییس و مدیر را که اطرافیان برای من به اشتباه قائل بودند ، برای خود به رسمیت نمی شناسم.

و اما پیشنهاد من به آقا بهروز عزیز این است که برای لذت از زندگی کار کنید. مهم نیست که دنیا و دیگران چقدر پاداش زحمات شما را می دهند و یا نمی دهند. باید بودن شما با نبودنتان فرق داشته باشد و صادقانه از خود بپرسید در پیشگاه خود چه پاداشی به عملکرد خود می دهید. نگاه شما نسبت به کار ، شما را در نزد دیگران تعریف می کند. به عنوان یک دانش آموخته ( و نه مهندس ) تاجر مسلک نباشید، چون تاجری را که متاعی برای عرضه ندارد، کسی باور نمی کند.. پذیرش در دوره کارشناسی ارشد ، ارزشمند است ، اما تنها معیار توانایی نیست. من باور عمیق دارم که تمام شرکت ها مشتاق پذیرش دانش آموختگان متواضع ، با انگیزه ، پر تلاش و درستکار هستند.

  1. مطابق با همیشه وقت نفس کشیدن هم ندارم. این روزها شدید مشغول فعالیت هستیم و هیچ نیرویی نمی تواند ما را متوقف کند. دوستی از سر دلسوزی می گفت با اینگونه کارکردن می میری! به او گفتم که اگر کار نکنم و متوقف شوم ، دق می کنم و می میرم . حال که سرنوشت یکی است، اینگونه ایستاده مردن را برای هدفی که دوستش دارم ترجیح می دهم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *