| | |

تراوش‌های ذهنی بازاریابی

باز هم در نوشتن تاخیر شد!

این روزها، «شدید» هستم. روزهای کاری که کم‌تر وقت آزاد پیدا می‌شود و روزهای تعطیل که فراغت بیش‌تری برای نوشتن وجود دارد، به نحوی پُر شده است و نتیجه این‌که در نوشتن روزنوشته‌ها تاخیر ایجاد شده که بابت آن عذر خواهی می‌کنم.

بد ندیدم از ذهن مشغولی‌های این روزها بنویسم.

اول این‌که:

در ابتدای کار، وقتی صحبت یک پروژه پیش می‌آمد و به همراه رقبا تلاش می‌کردیم تا هر یک پروژه را سهم خود کنیم، ممکن بود برای آن به هر دری بزنم، خود را به آب و آتش بیندازم و کلی هم استرس و تنش و حرص و جوش داشته باشم که پروژه را بگیریم و به صفحات رزومه بهساد اضافه کنیم. بعد از چندی همان پروژه می‌شد بلای جانمان و با همکاری نکردن کارشناسان کارفرما، شفاف نبودن نیازها، تعویق پرداخت‌ها و ده‌ها دلیلی که می‌تواند هر پروژه‌ای را به شکست و دردسر بیندازد، آرزو می‌کردیم که ای‌کاش این پروژه را از اول نگرفته بودیم.

این‌ روزها که به طور خاص مسئولیت بازاریابی شرکت را به عهده دارم، با هر پروژه و فرصت کاری، به طور عادی برخورد می‌کنم. تلاش منطقی برای به دست آوردن آن و احساس و ابراز هیچ گونه تاسف و یا ناراحتی برای از دست دادن آن. چه بسا از بخت‌یاریمان باشد که دچار دردسرهای پنهان یک پروژه نشده‌ایم و چه بسا با آزاد ماندن ظرفیت، فرصت کاری به‌تری پیش رو باشد.

 

و بعد …

سال‌هاست که حتی وسوسه رشوه نیز در ذهن من نیست. (پیش‌ترها بود – این‌جا) موضعی شفاف در مقابل آن داریم. در اولین تماس‌ها به مشتری خیلی واضح موضوع را باز می‌کنیم که ما اهل این‌ جور تعاملات نیستیم. نکته جالب این‌جاست که خیلی از مشتریان نیز از این موضوع استقبال می‌کنند. این که یک پیمان‌کار حداقل اهل این یک فقره پدرسوخته بازی نباشد، یک جور حس اعتماد در طرف مقابل به وجود می‌آورد. من نمی‌خواهم بگویم ما آدم‌های خوبی هستیم ولی کسی که اهل رشوه دادن نیست، شاید دروغ هم نگوید و از کارش هم ندزدد و … حداقل این است که به باریکه‌ای از اخلاق نه پایبند که علاقمند است. امیدوارم که پایبند باشیم، اما این که هستیم و یا نه قضاوتش بر عهده دیگران است.

مگر این‌که طرف مقابل در سازمان مشتری، چنان به فساد عادت کرده که تمام وجودش را سیاهی گرفته باشد و دیگر به «خوب خواستن» توجهی نداشته باشد. من این جور افراد را کمابیش دیده‌ام. نمی‌شود نزدیک‌ آن‌ها رفت. رشوه می‌گیرد، دروغ می‌گوید، دزدی می‌کند… کسی که به خود این‌چنین خیانت می‌کند، در مقابل او امنیت نخواهید داشت. همان به‌تر که از اول طرفش نروید.

و بازهم رشوه ندادن…

دیگر نگران نیستم که اگر رشوه ندهیم بی‌کار می‌مانیم و یا رشد بهساد دچار کندی می‌شود. به تجربه برایم اثبات شده است وقتی رشوه نداده‌ام و کار هم به همین دلیل از دست رفته است، چندی بعد یک کار به‌تر با مزایای بیش‌تر گرفته‌ایم. این موضوع را نمی‌توان با اصول مدیریتی و علمی توجیه کرد. گفتن از تجربه‌ای بود که داریم…

۴ دیدگاه

  1. یک انسان درستکار
    یک مدیر کاردان و شایسته نباید هرگز به دروغ گفتن و فریب دادن دیگران دست بزند.افزون بر این تا زمانی که وی در هر وضعی سخن به راستی گوید ، حتی اگر اوضاع دگرگون شود و او ناچار باشد چیزی کاملاً متفاوت از آن چه سه ماه پیش گفته است بگوید، یکپارچگی و درستی وجود وی همچنان سخت و استوار خواهد ماند.راست گویی نیرویی در خود دارد که هیچ گاه از برانگیختن دیگران باز نمی ماند، در حالی که سخن پردازی و بازی با کلام نامناسب است، و حتی می تواند زیانبار باشد.
    خوشبخت هستم که توانسته ام همواره راستگویی را در پیش گیرم، و این روش بخت آن را به من داده است تا با کمترین دشمنی به کسب و کار بپردازم.موقعیتهایی مانند گفت و گو با اتحادیه کارگری خود به خود کاری اشتوار است، اما در شرکت ما هر کس به خوبی می داند چه زمانی به مرز نهایی کار رسیده ایم.فکر می کنم این بدان سبب است که آنها می دانند من همیشه می کوشم راست بگویم و پای راستگویی خود بایستم.
    در کار مدیریت افسون ویژه ای وجود ندارد و تردستیهای زیرکانه راه ندارد.مدیر شایسته و کاردان تنها باید با نظم و عدالت پیش برود و اعتماد دیگران را جلب کند.مدیر تنها زمانی که بر دو ستون همزاد راستگویی و اعتماد تکیه داشته باشد نیرومند خواهد بود.
    یک مدیر کارآمد و کامیاب نیاز به دانش فراوان ندارد و نداشتن مهارتهای فنی خیره کننده برای وی کاستی به شمار نمی آید.اما او باید از یک ویژگی برخوردارد باشد و آن بزرگداشت و گرامی شمردن بی قید و شرط راستگویی است و تعهد به مدیریتی که بر راستگویی پایه دارد.یک مرد می تواند با دانش یا مهارتهای فنی کار خود را پیش ببرد، ولی اگر همه ویژگیهای وی همان باشد او هرگز نخواهد توانست پیشرفت فراوانی به عنوان بازرگان داشته باشد.پیش وی به عنوان مدیر خیلی زودتر از آن که به سطوح بالا برسد ، باز خواهد ایستاد.
    برگرفته از گفته های کونوسوکی ماتسوشیتا
    در کتاب نه برای لقمه ای نان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *