|

هویت-(بخش اول)

خیلی وقت است که ذهنم در حول و حوش این موضوع پرسه می‌زند. داشتم فکر می‌کردم که خیلی‌ها در دنیا و به خصوص کشور ما این روزها به دنبال پول هستند. پول‌دار شوند تا ماشین خوب سوار شوند، خانه خوب داشته باشند، مسافرت خارج از کشور بروند و به عبارتی نه تنها لَنگ ِ زندگی نباشند، بلکه لذتش را هم ببرند. جمع زیادی در این «خواستن» مشترک هستند. شاید برای همین باشد که من ِ به اصطلاح کارآفرین خودم را با فلان مدیر دولتی، کارخانه‌دار، پزشک متخصص، نمایشگاه‌دار و بنگاه‌دار معاملات ملکی و یا حتی میوه فروش مقایسه می‌کنم و غصه می‌خورم که چرا به اندازه آن‌ها پول‌دار نیستم. من را حرص می‌گیرد و با اندک التهابی در بازار دلار و سکه، به یک «صراف» تبدیل می‌شوم.
من که مهندسی خوانده‌ام و لباس یک کارآفرین و مدیر شرکت را به تن کرده‌ام، مختار هستم که تلاش کنم به عنوان یک مهندس، کارآفرین و مدیر پیش خود شناخته شوم و یا فردی که فقط به دنبال پول است؟ و آن‌گاه از خود صادقانه بپرسم که چه تفاوتی بین من با مشهدی ابراهیم میوه فروش سر کوچه و یا جمشید صادقی نمایشگاه‌دار وجود دارد که هر کدام به راه و روش خاص خود دنبال پول هستیم؟ یکی با مهندسی و دیگری با میوه فروشی و دلالی ماشین! من بیشتر به خلاقیت و کسب رضایت درونی از شغل خود فکر می‌کنم یا به درآمد پایان ماه؟
«هویت» از آن‌چیزهاست که این روزها شاید کم‌تر به آن توجه می‌شود و به قول شازده کوچولو ۱شاید چشم سر آن را نبیند و باید به چشم دل به آن نگریست. هر چند که «هویت» کارکردهای اجتماعی فراوانی دارد، اما اجازه بدهید من به عمد آن را به یک مسئله شخصی تنزل دهم. برداشت من از خود چیست و من «که» هستم. «هویت» برداشت من از «من» است. هر چقدر فکر می‌کنم این‌که من چقدر پول داشته باشم، نمی‌تواند «من» را برای من تعریف کند. هیچ فردی با میزان موجودی بانکی او تعریف نمی‌شود. شاید برای همین است که «پول‌دارها» این روزها دنبال خرید مدرک «دکتری» می‌گردند تا شاید هویت گم‌شده خود را پیدا کنند؛ افسوس که آن‌ها چیزی از درون گم کرده‌اند و در برون دنبال آن می‌گردند.
مهم‌تر از «هویت حرفه‌ای»، هویت ما به عنوان یک «انسان» است. ارزش‌هایی وجود دارند به مانند «عشق»، «امانت‌داری»، «صداقت» و … که در همه جوامع به عنوان خوبی‌های انسان پذیرفته شده هستند و شاید جز در مصادیق در مورد آن‌ها اختلاف نظری وجود نداشته باشد. «هویت انسانی» آن چیزی است که خود را در اخلاق به منصه ظهور می‌رساند. فاجعه آن‌جاست که ما نه تنها «هویت حرفه‌ای» خود که «هویت انسانی» خود را به اندک ریالی بفروشیم. بسیاری از اوقات ما فراموش می‌کنیم به انسان خوب یا بد بودن خود فکر کنیم. به طور اصولی ما کم‌تر پیش می‌آید که خود را یک آدم «بد» بدانیم و بدی‌های خود را بیشتر ناشی از فشار محیط و یا رفتار دیگران و اقتضایی فرض می‌کنیم. این همان وقتی است که خواسته‌های مادی ما جایگزین «هویت انسانی» ما می‌شود. وقتی به خاطر یک ماشین ۲۰۶ دروغ می‌گوییم، یعنی که هویت انسانی خود را فروخته‌ایم و دیگر چیزی از ما باقی نمانده جز یک ۲۰۶، و جالب این‌که هیچ فردی دوست ندارد که او را ۲۰۶ صدا بزنند، در حالی‌که نام و مقدار واقعی او همانست.

«پول» مانند اکسیژن است. همان‌گونه که هر موجود زنده‌ای بدون اکسیژن محکوم به مرگ است، هیچ کسب و کاری نیز نمی‌تواند بدون پول زنده بماند. اما همان‌گونه که ما برای نفس کشیدن زندگی نمی‌کنیم و نفس کشیدن به تنهایی در برگیرنده هیچ لذت و ارزشی نیست، با هدف پول و درآمد هم کار و زندگی ملال‌آور و بی‌معنی خواهد بود. به خاطر پول کارکردن و شمارش هر روزه آن و ذهن مشغولی به آن همان‌قدر احمقانه است که هر ساعت نفس‌های خود را شماره کنیم و آن‌ها را یادداشت کرده و به رخ دیگران بکشیم.

نه پول که به یقین دلایل مهمی برای زندگی کردن وجود دارد. دلیل ما برای زندگی است که «هویت» ما را می‌سازد.

تا در طلب گوهر کانی کانی                تا در هوس لقمه‌ی نانی نانی
این نکته‌ی رمز اگر بدانی دانی            هر چیز که در جستن آنی آنی۲

پاورقی______________________________________________________________
۱- کتاب با ارزش شازده کوچولو
۲- شعر از مولوی

۵ دیدگاه

    1. از دیشب که این جمله را خواندم خیلی به فکر فرو رفتم. یعنی یک موقع انسان چیزی را می‌بینید و می‌پسندد، ولی به جستجو و دنبال آن نمی‌رود؛ به عنوان نمونه من یک ماشین لوکس، یه خانه ویلایی بزرگ را می‌بینم و خوشم می‌آید ولی به دنبال آن نمی‌روم و به عبارتی خود را جمع و جور می‌کنم. این یک موضوع است. اما این‌که این‌ها برای من جذابیت هم نداشته باشند و از پایه آن‌ها را نپسندم موضوع دیگریست که ارزش انسان این چنین شکل می‌گیرد. امیدوارم درست فهمیده باشم و اگر این‌چنین باشد که هست، چه دشوار است ارزش واقعی و هویت واقعی خود را یافتن!

  1. مهندس نمی‌دونید چقدر از این پست لذت بردم.
    خوشحالم که مجدد خبرخوانم رو راهندازی کردم.(آخه از وقتی گوگل ریدر از دست رفت من فرصت نکردم سروسامان بدم و وبلاگ شما رو همیشه از این طریق پیگیری می‌کردم.)
    صحبتی که کردید واقعیتیست که در جامعه شاهدش هستیم و نمیشه منکرش شد. ذهن همه رو پول درآوردن آن هم به روش‌های سریع و فوری پر کردهمتاسفانه.

    مزاحم شدم تا اجازه بگیریم صحبتی که کردید رو در پروژه خانه فونت و در موضوعی که در همین رابطه هست رو نقل قول کنم. متاسفانه خودم از نظر ادبیات تعطیل هستم، و نمی‌تونم همچین متن شیوایی رو بنویسم.

    1. جناب سوزنچی عزیز

      نسبت به توجه شما سپاسگزارم. این که تراوشات ذهن به هم ریخته من را قابل می دانید، چیزی جز محبت نیست. شما در مورد این وبلاگ حق آب و گل دارید و صاحب اختیار هستید. بنابراین چه به نام این وبلاگ و چه بدون نام آن، هر جا که از مطالب روزنوشت‌های بهساد استفاده بفرمایید، نشانه حُسن نیت، توجه و محبت شما است و مایه امتنان و تشکر این حقیر.

  2. سلام. مطلبتون حرف دل بود. تشکر می کنم.

    می خوام جسارت کنم و با توجه به تجربه شما یه موضوع رو برای نوشتن مطلب پیشنهاد کنم. آیا می پذیرید که در جامعه ما یک پزشک متخصص نسبت به یک مهندس متخصص از اعتبار خیلی بیشتری برخورداره؟
    هم اعتبار جایگاه شغلی و هم میزان درآمد (که شاید اولی هم به این دومی مربوط باشه!)

    منظور از تخصص هم تخصص واقعیه. چه بر اساس تجربه کاری و چه تحصیلات آکادمیک.

    اگه می پذیرید علتش به نظر شما چیه؟ چه راه حلی پیشنهاد می کنید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *