کتاب منطق الطیر عطار را خیلی دوست دارم ، البته این به بهساد هم خیلی مرتبط است ، یک جور راهنمای پرواز محسوب می شود
یکی از جاذبه های این کتاب برای من داستان سیمرغ است.
که داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.
سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه».

مطالب گزینش شده از ویکی پدیا

و همچنین …

داستان سیمرغ در منطق الطیر – که یکی از زیباترین نمونه‌های داستانسرائی عرفانی و یکی از شاهکارهای ادبیات تمثیلی و زبان سمبلیک در ادبیات فارسی است- از این قرار است که مرغان جهان مجمعی می‌کنند تا برای خود پادشاهی برگزینند، و هدهد یا شانه بسر که در واقع پیر طریقت است، با توجه به اینکه نامه بر سلیمان و مورد اعتماد نوح بوده است، و از این روست که دانای اَسرار است و افسر حقیقت را بر سر دارد، به مرغان می‌گوید که او پادشاه را می‌شناسد. وپادشاه مرغان، همان سیمرغ است که پری از او در کشور چین افتاده است و از این روست که عالم همه از جلوه پر او پر نقش و نگار است و اگر مرغان می‌خواهند که این پادشاه را که جهان از او پر افسانه است ببینند، باید با او به سوی« قله قاف»، که جایگاه سیمرغ است، پرواز کنند. سپس با آنها از سختی‌های راه می‌گوید و هشدار می‌دهد که هر سالکی نمی‌تواند به حقیقت نائل شود و چه بسا مرغان که در مراحل مختلف طی طریق از پا می‌افتند. وهرگز به انتهای راه نمی‌رسند. این هشدار مرغان را می‌ترساند و هر یک عذری برای ماندن می‌آورد: بلبل مست می‌گوید:

“…

من چنان در عشق گل مستغرقم کز وجود خویش محو مطلقم

…

طاقت سیمرغ نارد بلبلی بلبلی را بس بود عشق گلی”


و طاووس می‌گوید:


…

گر چه من جبریل مرغانم ولیک رفته برمن از قضا کاری نه نیک

یار شد با من بیک جا مار زشت تا بیفتادم بخواری از بهشت

چون بدل کردند خلوت جای من تخته بند بال من شد پای من

عزم آن دارم کزین تاریک جای رهبری باشد بخلدم رهنمای

من نه آن مرغم که در سلطان رسم بس بود اینم که در دربان رسم

کی بود سیمرغ را پروای من بس بود فردوس اعلی جای من

من ندارم در جهان کار دگر تا بهشتم ره دهد بار دگر
و مرغان دیگر هرکدام عذری دیگر.


اما هدهد همه را پاسخ می‌گوید و مرغان را مجاب می‌کند که با او به جستجوی سیمرغ بروند.


پس از آن مرغان برای داشتن رهبری قرعه می‌زنند و:


…


قرعه افکندند و بس لایق فتاد قرعه‌شان بر هدهدعاشق فتاد

و به این ترتیب است که:

 صد هزاران مرغ در راه آمدند سایبان ماهی و ماه آمدند


و سرانجام پس از سالها طی طریق، از آن همه مرغ، تنها سی تن جان سالم به در می برند و به قله قاف می رسند:


…


سالها رفتند در شیب و فراز صرف شد در راهشان عمر دراز


…

آخرالامراز میان آن سپاه کم کسی ره برد تا آن پیشگاه

زآنهمه مرغ اندکی آنجا رسید زآن هزاران کس یکی آنجا رسید


…

عالمی مرغان که می‌بردند راه بیش نرسیدند سی آنجایگاه

سی تن بی بال و پر رنجور و سست دلشکسته تن شده جان نا درست

حضرتی دیدند بی وصف و صفت برتر از ادراک عقل و معرفت


و آن‌گاه که این مرغان به درگاه راه می یابند، خود را سیمرغ، و سیمرغ را خود می بینند:


هم ز عکس روی سیمرغ جهان چهره سی مرغ دیدند آن زمان

چون نگه کردند این سی مرغ زود بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود

… خویش را دیدند سیمرغ تمام بود خود سیمرغ سی مرغ تمام

چون سوی سیمرغ کردندی نگاه بود خود سی مرغ در آن جایگاه

ور بسوی خویش کردندی نظر بود این سی مرغ ایشان آن دگر

ور نظر در هر دو کردندی بهم هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم

بود این یک آن وآن یک بود این در همه عالم کسی نشنود این

… چون ندانستند هیچ از هیچ حال بی زبان کردند از آن حضرت سئوال

کشف این سر قوی در خواستند حل مائی و توئی در خواستند

بی زبان آمد از آن حضرت جواب کائینه است آنحضرت چون آفتاب

هرکه آید خویشتن بیند درو جان وتن هم جان وتن بیند درو

چون شما سیمرغ اینجا آمدید سی درین آئینه پیدا آمدید

گر چل و پنجاه و شصت آیند باز پرده از خویش بگشایند باز

گر چه بسیاری بسر گردیده‌اید خویش را دیدید و خود را دیده‌اید

هیچکس را دیده بر ما کی رسد چشم موری بر ثریا کی رسد

…

ما بسی مرغی بسی اولیتریم زانکه سیمرغ حقیقت گوهریم

محو ما گردید در صد عز و ناز تا بما در خویش را یابید باز

محو او گشتند آخر بر دوام سایه در خورشید گم شد والسلام

این مطلب هم از

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *