نُه سال با روزنوشت‌های بهساد

نه سال پیش در چنین روزی روزنوشت‌های بهساد به دنیا آمد. نه سال است که به طور متوسط هر هفته یک‌بار در مورد مسائل فعال در ذهن بهساد در این‌جا نوشته می‌شود. گاهی پر تکرار و گاهی هم مانند امسال با بسامد کمتر.

متاسفانه چند سال است که نتوانستهام تغییر خاصی در سبک و سیاق روزنوشتهای بهساد به وجود بیاورم. مهمترین تغییرات مورد نظر من مشارکت سایر همکارانم در نوشتن روزنوشتهاست که به نظر می‌‌رسد همکاران بهسادی من به طور کلی با نوشتن میانه‌‌ی خوبی ندارند! غیر از این شاید تغییر دیگری نیاز نباشد! و شاید هم هر تغییری که لازم باشد خودش با بلوغ تدریجی روزنوشتها اتفاق بیفتد. چرا که در روزهای آغازین ساده و بیتکلف خاطره مینوشتم و اینروزها با ذهنی پیچیدهتر و گاه حسابگر به تحلیل خود و محیط پیرامون پرداخته میشود.

برخی اوقات خودم مینشینم و ساعتها وقت میگذارم و مطالب نوشته شده را مرور میکنم. بعضیها را میپسندم. بعضیها به نظرم خوب نیستند و بعضی هم یادآور یک اتفاق خاص در بهساد است که کارکرد حافظه سازمانی دارد.

از تاثیر نوشتههای خود در جامعه اطراف اطلاع چندانی ندارم. گرچه زیاد پیش میآید که دوستانی از سر محبت چند خطی مینویسند و میگویند و البته گاهی نیز زخمخوردگان از این قلم، بد و بیراه مینویسند و دیگران را به پرهیز از نگارنده ترغیب میکنند.

به هر حال من حتی به طور واضح و دقیق تعداد خوانندگان را هم نمیدانم. روزنوشتنویسی در بهساد، کارکرد تبلیغاتی و جذب خواننده و (مشتری) ندارد. نمیخواهم و دوست ندارم روزنوشتهای بهساد سفارشی و به نحوی نوشته شود که خواننده و شاید به تبع خود مشتری جذب کند. برای من کیفیت خوانندگان و فرهیختگی آنها به مراتب مهمتر از تعداد آنهاست. برای همین روزنوشتهای بهساد، باید برگرفته از جهانبینی بهساد باشد. وسیع، تنها، سر به زیر و سخت.

با روزنوشتنویسی و به کارگیری زبان انتقادی که در بسیاری از نوشتهها میتوان آن را یافت، من دوستان ارزشمند و البته دشمنان قسم خوردهای پیدا کردهام. برخی از خوانندگان روزنوشتها، همکاران بهساد شدهاند و گاه همکاریهای تجاری محدودی نیز شکل گرفته است که شاید یکی از دستاوردهای روزنوشتنویسی محسوب شود.

همه این موارد باعث میشود که من ساعتهای روزنوشتنویسی را جزء بخش مفید زندگی خود به شمار بیاورم و تلاش خود را صرف بیشتر و بهتر نوشتن آن کنم.

در این راستا، آنچه که به آن نیاز دارم، وجود نظرها و انتقادهای ارزشمند خوانندگان عزیزی است که همواره میتواند راهنمای روزنوشتهای بهساد باشد.

۱۰ دیدگاه

  1. سلام دوست ندیده اما بسیار آشنا
    من برای اولین بار نوشته های شما رو دیدم ، علاوه بر همکار از لحاظ حیطه کاری ، گمان می برم از لحاظ روحی نیز مشترکات زیادی داریم (و این البته از خوش اقبالی بنده هست که با شما مقایسه شوم و نه شما لاجرم ) . انتخاب لوگوی وبلاگ بسیار مفهومی و زیباست . کرگدن نماد تنهائی و تنها سفر کردنه و چه بسا آدمهای دارای دغدغه مجبور شوند گاهی فرسنگها بلکه سالها تنها سفر کنند ، تا آلوده روزمرگی نشوند .
    فقط خواستم دست یک همدل و همدرد و هم صدا رو به مهر از دور بفشارم و بر این راه در پیش رو خسته نباشید بگویم …

    1. سلام

      پیش از هر چیز از محبت شما سپاس‌گزاری می‌کنم و البته باعث افتخار و مباهات من نیز هست که بخواهم با شما آشنا و مقایسه شوم.
      نکته مهمی را باید بگویم که فاصله بین تئوری و عمل هست. افرادی که در اینترنت هستند از جمله من بیش‌تر به بروز بُعد تئوریک خود می‌پردازیم و شاید در عمل با گفتار خود فاصله داشته باشیم. قطعا به دلیل ضعف‌هایی که این حقیر دارد، لایق محبت‌های شما نیستم. این جملات را نه بر اساس تعارف و احساس، بلکه بر اساس واقعیات خدمت شما دوست عزیز عرض می‌کنم. به هر حال بازهم ممنون بابت همه چیز
      پیــروز و پایدار باشید.

  2. سلام مجدد
    آنچه سبب شد که پس از مرور وبلاگ شما چند سطری از باب سلام و خسته نباشید بنویسم چند موضوع بود :
    ۱ – حکایت فضای مجازی بی شباهت به محیط پیرامون ما آدمها نیست از لحاظ تعدد و تنوع حس ها ، گفتارها ، و دغدغه ها . حال ممکن است شخصی مثل شمای نوعی دقیقا نتوانید و یا نخواهید روح و احساسات خود را عریان در مقابل دیدگان اهالی فضای مجازی ، بی آنکه پیرایش شود ، بگزارید ، اما در بد بینانه ترین حالت ، قواره و اندازه احساس و شخصیت شما از پس این شیشه مات نیز قابل تخمین هست . هیچکس نمیتواند ادعای کمال نماید ، که در اینصورت بر شعورش باید شک کرد . قصد من نه تعریف و تمجید بی جا از شما بوده ، که نه سودی برای من متصور است و نه می تواند بر شخصیت شما اثر بگزارد بعد این همه تجربه کار سخت و تلاش مستمر
    ۲ – جنس کلمات ، جمله ها و عبارات ، قطعات شعری و ادبی که لابلای پست های مختلف وجود دارد ، برایم آشناست ، از همانهاست که خودم دوستشان دارم و هر وقت به قول آن عزیز ” اگر غم نان بگزارد ” میخوانم
    ۳ – بنابر این حکایت نوشته دیروز ، دیدن یک آشنا بود در سرزمین دور و غریب ، که آدمی به شوق ، کلاه از سر بر میدارد و دستی به ذوق می تکاند که : آهای … دوست عزیز در این وادی بی آشنا و دور ، از دیدنت بی نهایت دلشادم . همین !

    1. بهساد و روزنوشت‌هایش شاید داستان قاصدکی خسته باشند که حکایت کورها و کرهای دور و بر ما را بازگو می‌کند. قاصدکی که قصد دارد بی‌ثمر نگردد و روزی داستان مستی و هوشیاری را هم نجوا کند، داستان لبخندهای فردا، از پس اشک‌های امروز…
      اما حکایت باد (آن هم بی‌پروا) و دانه نیلوفر داستان عجیب‌تری است. این نیلوفر قرار است به دور ساقه اندیشه کدام خواب و رویا، بپیچد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *