آن داستان گربه ای که در یکی از ادارات دیده بودم یادتان هست ؟
چند وقت پیش داشتم می رفتم خدمت یکی ازمشتریان محترم که در محوطه یک سگ تا حدودی خشمگین سر راهم ظاهر شد. یک لحظه به هم نگاه کردیم و نگاهمان در هم گره خورد. با خودش فکر می کرد که حمله کند یا نکند. احتمالا در این تفکر بود که قیافه من به پیمانکار می خورد یا نه ؟من با خودم می گفتم که اگر این سگ عزیز بداند من پیمانکار هستم و ماه ها بستانکاری های عقب افتاده دارم و … ، دلش برایم خواهد سوخت و کاری به کار من نخواهد داشت. باز فکر کردم که یک شب سگ ها به دکتر و حنیف بیات حمله کرده اند و هیچ در نظر نداشته اند که آنها پیمانکارند . در این تفکرات روشنفکرانه عمیق در مورد سگ ها به سر می بردم و با تمام ترسی که از سگ ها دارم ، تصمیم گرفتم از او عکس بگیرم.البته برخلاف آن گربه جرات نزدیک شدن به آن را نداشتم. حتما به خوبی می دانید که سگ ها گاز می گیرند و این گاز گرفتنشان حسابی باعث درد سر می شود.
سرانجام از او عکس گرفتم ، با تعجب نگاهی کرد و رفت!.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *