|

شخصیت‌های بی شخصیت

به موارد زیر توجه کنیم:

  • در زمانی که کارمند دولت بودم یادم می‌آید که یک روز یکی از مدیران بر سر این‌که با پاترول به ماموریت برود و یا شورلت، کلی جنجال راه‌انداخته بود. کلی مثلا مهندس و مدیر بسیج شده بودند که جابجایی ماشین‌ها و ماموریت‌ها طوری صورت بگیرد که آقای مهندس! با شورلت به ماموریت برود.

    از قضا چندی بعد در خیابان او را دیدم که سوار بر یک پیکان مدل ۴۸ مسافر کش در صندلی جلوی ماشین به همراه یک آقای چاق نشسته و چیزی تا له شدنش نمانده بود. هیچ‌گاه این صحنه را فراموش نمی‌کنم. یک‌بار برای همیشه تصمیم گرفتم که در زندگی شخصی و کاری یک‌جور باشم. شاید یکی از دلایل مهم جدا شدن من از سیستم‌های دولتی همین اعتقاد بود.

  • بسیار دیده‌ام که در ادارات دولتی می‌خواهند یک کیبورد و یا مانیتور LCD جابجا کنند، زنگ می‌زنند به خدمات تا کارکنان خدمات بیایند و وسیله مورد نظر را از این اتاق به اتاق دیگر ببرند و در همان حال مدیر و یا کارشناسی که چنین دستوری را صادر کرده، به اتلاف وقت می‌پردازد.
  • متاسفانه حتی در بهساد دیده‌ام که پرداختن به یک بی‌نظمی و بی‌نظافتی معطل می‌ماند تا مسئول نظافت به آن بپردازد. در حالی‌که اگر این بی‌انضباطی در منزل افراد اتفاق می‌افتاد حساسیت‌ها در مورد آن بیشتر بود.
  • خیلی سال پیش با مدیری دولتی ظهر جمعه مشغول گپ زدن بودیم که نیاز شد نظر یکی از کارشناسان را هم بدانیم. آن زمان موبایل نبود و آقای مدیر تصمیم گرفت که همان موقع با منزل کارشناس مورد نظر تماس بگیرد. وقتی به او اعتراض کردم گفت، به عنوان یک مدیر دارای این حق می‌باشم! پیش خودم گفتم مدیر بودن چه حقی برای بیدار کردن مردم از خواب ایجاد می‌کند؟
  • اگر از نزدیک و یا در عکس ملاحظه کرده باشید، می‌دانید که بخش عمده‌ای از پارتیشن‌بندی اتاق من و البته سایر اتاق‌ها در بهساد شیشه دو جداره (به منظور حفظ بیشتر آرامش) شفاف است و مشخص است که آیا من مهمان دارم و یا مشغول چه کاری هستم. کافی‌است که مدیرعامل فلان شرکت و یا حتی یک فرد شیک در اتاق من باشد تا هیچ‌فردی وارد اتاق نشود و با تلفن و یا حتی Messenger داخلی، خللی در مذاکرات ایجاد نکند. اما چند روز پیش که مشغول گفتگو با یک کارشناس متقاضی همکاری بودم، هم تلفن‌ها وصل می‌شد و هم پیام‌ها ارسال…… (هر چند که این موضوع با واکنش شدید من مواجه شد)
  • بسیار دیده‌ایم تجملات اتاق مدیران را و ….

واقعیت این است که در خیلی از موارد، کار و موقعیت کاری و شغلی چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی وسیله‌ای می‌شود برای عقده گشایی‌های شخصی و شخصیت آفرینی کاذب. در حالی‌که پست و مقام و موقعیت دلیلی بر داشتن شخصیت نیست. من همواره در بدو ورود همکاران بهسادی نکته‌ای را به همکاران جدید گوشزد می‌کنم که در بهساد خانمی هستند که وظیفه نظافت را بر عهده دارند و البته خیلی هم در انجام کار خود دقت و وسواس دارند. ایشان به خاطر تامین نیازهای مالی خانواده به شستشوی دستشویی هم می‌پردازند، در حالیکه در شرایط یکسان با ایشان من حاضر به انجام چنین کاری نیستم. من در روز بارها دروغ می‌گویم، ممکن است رشوه ‌دهم، زیرآب‌زنی می‌کنم، غیبت می‌کنم و … .در حالیکه ایشان از انجام این بدی‌هایی که من انجام می‌دهم، پرهیز می‌کنند. کدام‌یک انسان‌تریم؟ منِ مدیرعامل مهندس؟ یا خانم کم‌سواد مسئول نظافت؟ شک ندارم که ایشان از من انسان‌تر هستند و شایسته احترام بیشتر.

اما اینگونه نیست. دردمندانه باید گفت که در جامعهای زندگی میکنیم که به موقعیت کاری به جای ارزشهای انسانی اصالت میدهد و کار میشود ابزاری برای شخصیتسازی مجازی.

اما بدتر و دردناک‌تر ماجرا این‌جاست که این شخصیت‌سازی کذب هم به تدریج در نهاد خود فرد و حتی جامعه اطراف نهادینه می‌شود. اگر یک مدیر برای “انجام مدیریت بهتر” خود نیازمند امکانات، حقوق بالاتر و احیانا شرایط بهتر می‌باشد، شرط “انجام مدیریت بهتر” حذف می‌شود و حقوق و امکانات و شرایط بهتر می‌شوند اساس نیازهای آقا یا خانم مدیر و شوربختانه همگان به آن باور می‌کنند و پدیده‌های برخوردهای متملقانه و دو‌رو‌گرایانه به وجود می‌آید. همه مدیران می‌شوند عقل کل و همه کارمندان می‌شوند تابع. قدرت مقدس می‌شود و برای فلان مدیر که می‌خواهد سخن‌رانی تکراری خود را در بهمان کنفرانس دوباره از رو بخواند هزار جور کف زده ‌می‌‌شود و ده‌ها پلاکارد و تابلو هزینه می‌شود و حتی در پانلهای کنفرانسهای علمی از آقای مدیر دعوت میکنند که حضور داشته باشد و به قضاوت در مورد مقالات علمی بپردازد. من ایرادی را متوجه کسی نمیدانم. به یقین پرمشکلترین نفر در این زمینه من هستم و باید از خود شروع کنم برای از بین بردن شخصیتهای کاذب خود! شخصیت کاذبی که منافع شخصی را بر منافع بهسادی ترجیح داد و زمینه دفع یک مشتری بالقوه را فراهم آورد.


 

۸ دیدگاه

  1. یاد یکی از پست‌های وبلاگی اخیر یکی از دوستان افتادم که الان هرچه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم، همانی که ماجرای کارشناس قابلی را تعریف می‌کرد که به مدیریت ارتقا یافته بود و در نتیجه بازدهی‌اش پایین آمده بود (چون دیگر خیلی از کارها را در شأن خود نمی‌دانست).

  2. آقای آواژ
    از آخر شروع کنم، قطعاً کسی که این گونه میبیند، و مهم تر از آن مینویسد و می پراکند تا نقد شود، شخصیت کاذبی ندارد. به نظر شخصی من برخورد آنروز شما هم اصلاً ترجیح منافع شخصی بر سازمانی نبوده است.
    من فکر میکنم ما برای رفتارهای سازمانی مان، اصلاً آموزش نمیبینیم. به هزینه بسیار گران تجربه، رفتارها را یاد میگیریم (گاهی هم یاد نمیگیریم). کاش کسانی بودند که می آمدند و همه ما را در زندگی و رفتارهای کاری یاری می دادند،‌ آنگونه که چشم آبی ها یاد میگیرند و بعضی از ما فکر میکنیم آنها از ابتدا اینطور بوده اند.
    خوشبختانه نوشته های دوستان در ذیل مطلب شما در مورد برخورد آن روز،‌ حاکی از آن است که عمدتاً با شما موافق بوده اند.
    دغدغه های شما نشان از ریز بینی و دقت شما دارد، کاش این ریز بینی و این تناقضهای آشکار در اجتماع، زیاد شما را نیازارد.
    سربلند باشید.

    1. @وفا:
      آقای مهندس کمالیان عزیز
      من سپاسگزار محبت های شما هستم و بیش از آن، سپاسگزار نقدهای شما. موضوع مهم این است که داشتن شخصیت کاذب، صفر یا یک نیست. خیلی از افراد دارای جنبه هایی از شخصیت پردازی کاذب در مورد خود هستند. برخی بیشتر، برخی کمتر. به یقین من هم دارای جنبه هایی از شخصیت پردازی کاذب در مورد خود هستم که باید حذف شود.

      1. آقای آواژ،‌اولاً من باید تشکر کنم که شما با این مطالبتان به من، بی تعارف، فرصت آموختن میدهید، و پوزش میخواهم که به نظرم زیادی مزاحم وبلاگ و نوشته های شما هستم.
        نکته ای که بنده دارم این است که بین رفتار و شخصیت، تفاوتهای جدی هست. تمام آنچه میبینیم، اندازه میگیریم، نقد میکنیم، در واقع رفتار است،‌ نه شخصیت. رفتارهای ما به سادگی و با کمی تمرین اصلاح میشوند، اما شخصیت ما خیلی قوام یافته تر است و سخت تر میتوان نشانه های آن را در رفتار روزمره دید.
        آنچه شما به آن انتقاد میکنید، در مورد خودتان و دیگران، هم به نظرم رفتارهاست.
        من سعی میکردم این را عرض کنم.
        سربلند باشید.

        1. آقای کمالیان عزیز:
          شما همواره نسبت به من و روزنوشته ها لطف داشته اید. وگرنه نوشته های من را چه به یاد دادن و آن هم یاد دادن به فردی که هم بسیار با تجربه است و هم بسیار پر معلومات و از نسل قدیم صنعتیونی است که این روزها کمتر یافت می شوند.
          هر چه بیشتر شما در مورد مطالب پر اشکال من نقد بنویسید، بیشتر به آشنایی با شما افتخار میکنم. از شما به خاطر همه چیز ممنون هستم.
          در مورد فرمایش شما هم موافقم که انتقادات من از خود بیشتر شامل رفتار می شود تا شخصیت. به حساب این بگذارید که من سر رشته ای در مفاهیم منابع انسانی ندارم.
          بازهم از نوشته های ارزشمند شما سپاسگزارم.

  3. من هم فکر می کنم یکی از مهم‌ترین آفت‌های موقعیت های شغلی همین مساله ای باشد که شما فرمودید … همه ما کم و بیش به چنین تلنگرهایی نیاز داریم … معتقدم آدم اگر همیشه خودش باشد بار زیادی را از روی دوشش برداشته است …
    در مورد مطلب قبل هم راستش را بخواهید اگر من هم بودم شاید همان کاری را که شما کردید می کردم … فکر می کنم رفتار شما در قبال مشتری بالقوه ای که در مطلب قبل به آن اشاره داشتید در راستای حفظ شخصیت بهساد بوده نه حفظ منافع شخصی … شما در جایگاه مدیر بهساد چنین واکنشی نشان داده‌اید نه در جایگاه شخص مجید آواژ … کوتاه آمدن در چنین مواردی شخصیت سازمان را پایین می‌آورد نه شخصیت فرد را … گاهی برای ما منافع شخصی و سازمانی چنان در هم تنیده است که قابل تفکیک نیست …

  4. به نظر من همون طور که آقای مهندس کمالیان گفتن کسی که مسائل کاری خود و سازمانش رو مطرح میکنه و نقدهای سازنده رو میشنوه و پاسخ میده… به احتمال قوی در صدد به حداقل رساندن یک شخصیت کاذب در خود هست.
    اما مسئله اینجاست که آیا میتوان برای همه از ترکیب “شخصیت کاذب” استفاده کرد؟ چون به خودیه خود این ترکیب بار منفی داره …
    با استفاده از این ترکیب درباب مدیر اداره دولتی که بالا توصیف کردید، کاملاً موافق هستم و میتوان گفت یکی از مهم ترین عوامل درجا زدن و عدم پیشرفت در هر سازمان، ارگان و حتی جامعه ای قدرت مطلق درنظر گرفتن و پیروی کورکورانه از نظرات یک فرد، یا گروه خاصی از افراد می باشد و طبیعتاً به مرور زمان خلاقیت ها از بین می رود و تملق جای شایسته سالاری را خواهد گرفت.
    اما اجازه بدید به جای استفاده از واژه “شخصیت کاذب” برای مدیر یک شرکت نرم افزاری از ترکیب “تغییر نقش” (همانگونه که آقای مهندس واحد در وبلاگشون ذکر کردند) استفاده نماییم. و می توان گفت ما در جامعه ای زندگی می کنیم (یا به صراحت بگم در دنیایی زندگی می کنیم) که خواسته یا ناخواسته باید پیرو این تغییر نقش ها در جایگاه های متفاوت باشیم و هرچه جایگاه بالا تر رود نقش ها پیچیده تر و دارای ظرافت های بیشتری می شوند. و طبیعی است هر قدر هم حواسمون رو بدیم بازهم بعضی لحظه ها هستند که از خودمون راضی نیستیم و میگوییم باید به گونه دیگری برخورد می کردم و این ها همه حل میشوند مگر اینکه در این تغییر نقش ها انسانیت زیر پا گذاشته شود. خانم مستخدم نسبت به شما نقش های کمتری دارند اما ایشان صرفاً زمانی از شما انسان تر هستند که شما مطمئن باشید جایی انسانیت رو زیر پا گذاشتید نه صرفاً به این دلیل که نقش های بیشتری رو نسبت به ایشون دارید و گاهی ممکن است آنگونه که از خود انتظار دارید برخورد نکرده باشید

  5. دوستی می گفت در درون همه ما غول هایی خفته اند که باید مراقب باشیم اگر به جایی رسیدیم بیدار نشوند، چرا که همان می شویم که روزی از آن بی زار بوده ایم.
    واقعیتش آنجاست که ما مهارت “بزرگ شدن” را نیاموخته ایم، تا رئیس شدیم فکر می کنیم تافته جدا بافته ایم و آنقدر بر این اسب تکبر و غرور می تازیم که روزی که آن اسب چموش ما را بر زمین زد می مانیم که ما چطور تا اینجا آمده ایم!؟
    جالب آنجاست که از سرنوشت افراد قبلی درس نمی گیریم، چه آنهایی که دور و برمان بوده اند و تا عنوان “مدیریت” را از آنها گرفته اند یک حفره توخالی به جایش مانده است و چه آن دیکتاتورهای بلامنازعی که ادعای خدایی داشته اند و روزی که پایشان را بر زمین گذاشتند باور کردنش برایشان سخت بود و دیر!
    اگر چه تلاشم آن بوده است که آنقدر آهسته بروم که آن غولها که گفتم را بیدار نکنم اما باز هم می دانم خیلی مواقع دچار آن من دروغین (یا با تعبیر شما شخصیت کاذب) می شوم، منی که هیچکس به جز من در ساختنش نقش نداشته است.

    در آخر:
    با جمله آخر شما مخالفم که آن روز کذایی منافع شخصیتان بر منافع بهساد غلبه کرد، مطمئن هستم که در آن لحظه مجید آواژ نبود که برآشفته می شد، مدیر عامل بهساد بود که توهین به نام و اعتبار بهساد را نمی پذیرفت. مطمئن هستم که اگر من هم جای شما بودم همین کار را می کردم و راسخ تر مطمئن هستم از آنکه اگر هر کدام از بچه های بهساد هم به جای شما بود و برای بهساد آن زحمتی که شما کشیده اید را دیده بود و آن خون دلی که خورده اید را چشیده بود، همین کار را می کرد، مطمئنم.
    منافع بلند مدت یک کسب و کار مهمتر از آنند که با خریدن غمزه یک مشتری بی نزاکت به باد روند.
    همین!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *