اشتباه در الگو‌پذیری

همیشه وقتی که صحبت از یک شرکت نرم‌افزاری می‌شود، گوگل و مایکروسافت، وقتی صحبت از بازاریابی و ارائه می‌شود مرحوم! استیوجابز و وقتی صحبت از تغییر سازمان می‌شود جک ولش و جنرال‌موتورز را به عنوان نمونه‌هایی از شرکت‌های موفق و روش‌های کارآمد مدیریت مطرح می‌کنیم و سعی در الگوپذیری خواهیم داشت. این کار به نظر من از جهات مختلف اشتباه است. چرا که چند مورد مغفول در آن وجود دارد:

  1. غفلت از اندازه: هر کسی را باید با هم اندازه او مقایسه کرد. قرار نیست یک بچه ۱ ساله را با یک دونده ۲۰ساله مقایسه کرد و بعد در یک مقاله نوشت “ده آموخته یک قهرمان بیست ساله برای شما که علاقه‌مند هستید کودکتان امروز قهرمان شود!”. باور کنید او صد و نود سانتی‌تر قد دارد. بچه ما نمی‌تواند با سرعت او بدود! من باور دارم که این موضوع یکی از مشکلات بزرگ ادبیات مدیریت در کشور ما نیز هست. یعنی این‌که کتاب‌های مدیریتی مختلفی را ترجمه می‌کنیم بی ‌آنکه توجه داشته باشیم مخاطب آن در کشور ما وجود ندارد. ما شرکتی در قد و اندازه مایکروسافت و اوراکل و … نداریم. بیاییم یا این شرکت‌های بزرگ را در زمانی که هم‌سایز ما بوده‌اند بررسی کنیم و یا شرکت‌هایی را بررسی کنیم که هم اندازه ما هستند و البته در خیلی از موارد به‌تر از ما عمل می‌کنند. قرار نیست مایکروسافت شویم، کمی به‌تر هم شویم خیلی خواهد بود. برای این‌که دانش آموز خنگ و درس‌نخوان و تنبلی مثل ما موفق شود، لازم نیست که عمل‌کرد انیشتین و پروفسور حسابی را بررسی کند که راه‌های موفقیت را یاد بگیرد، اتفاقن اگر به همان “حسن‌علی پسر آسد میرزا” که تابستان تجدیدی نمی‌آورد نگاه کند، شاید آموزه‌های عملی و شدنی بیشتری برایش وجود داشته باشد.
  2. غفلت از عوامل محیطی: نمی‌شود که دو سازمان را با یک‌دیگر مقایسه کرد ولی عوامل محیطی آن‌ها را در نظر نگرفت. من این عوامل محیطی را با عناوینی مانند قوانین، شرایط زندگی و مهم‌تر از همه فرهنگ بیان می‌کنم. این‌که می‌گویم فرهنگ برای آن است که فرهنگ و مولفه‌های فرهنگی در ساختن محیط کار بسیار تاثیر گذار هستند و شاید به نحوی یکی از اجزای ساختار سیستم محسوب می‌شوند. برای همین به “فرهنگ” به طور جداگانه نیز خواهم پرداخت.
  3. فرهنگ: نیچه می‌گوید: “بت‌ها شکستنی بودند و باورها ماندگار، چه ساده دل بود ابراهیم…” دو مولفه فرهنگی بد وجود دارد که در میان ما خیلی بارز است. یکی این‌که به طور کلی اصول کار گروهی را زیر سئوال می‌بریم و فردگرا هستیم. ضرب‌المثل خوبِ آب‌نرو هم برای آن داریم. “آش‌پز که دو تا شد، آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک”، “دیگی که برای من نجوشد، کله  سگ در آن بجوشد”، “مهمان از مهمان خوشش نمی‌آید، صاحب‌خانه از جفتشون”، “دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه، سه پایه می‌گه صل علی…”، “برای کسی بمیر که برات تب کنه”.  این ضرب‌المثل‌ها و بسیاری دیگر در رد کار گروهی و فردگرایی در فرهنگ ما نهادینه شده و به طور اصولی همیشه “من” را پیش از “ما” می‌بنیم. مولفه فرهنگی بد دیگری هم که برای ما وجود دارد دروغ‌گویی و ریا و تزویر است و آن هم در فرهنگمان نهادینه کرده‌ایم “خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو”، “دروغ مصلحت آمیز، به از راست فتنه انگیز”. تعداد زیادی هم ضرب‌المثل در مدح راستی داریم که البته استناد به آن‌ها وقتی صورت می‌گیرد که می‌خواهیم دروغ بگوییم و به دروغ بگوییم که ما در حال راستی هستیم و هیچ چیزی به‌تر از راستی نیست! این دو عامل و عوامل دیگری مانند رفاه‌زدگی و راحت طلبی که بیش از هر چیز هویت فردی ما را در اولویت نسبت به هویت جمعی ما قرار می‌دهد، باعث می‌شود که شکل‌گیری هویت جمعی ما با اختلال روبرو شود و رشد نکند. ما باید باور کنیم و باید باور کنیم که تحقق اهداف یک شرکت با تحقق هویت جمعی آن صورت می‌گیرد. باید از “من” فاصله بگیریم. وقتی این مشکل‌های فرهنگی را داریم، مقایسه خود با مایکروسافت که هیچ، با همان شرکت‌های ده دوازده نفره غربی هم اشتباه است.
  4. توجه به نتیجه: یکی از اشتباه‌های ما که ریشه در موارد فرهنگی ما دارد، توجه به نتیجه است و نه عوامل به وجود آورنده یک موضوع. استیو جابز را در اپل ِموفق در نظر می‌گیریم و نمی‌بینیم که وقتی او را از اپل بیرون کردند به راحتی رفت. و وقتی هم که دوباره دعوت کردند، به سادگی آمد و نگفت که من باید روی فلانی را کم کنم که آدم شود…!  این نتیجه‌گرایی حسابی آفت جان ما شده در حالی که فراموش می‌کنیم برای رسیدن به تعالی هیچ راه میان‌بری وجود ندارد. برای این ‌که مایکروسافت را دید باید تاریخ مایکروسافت و مایکروسافت را در تاریخ مطالعه کرد و نه رفتار آن را در شرایط کنونی.

جدای از باید یا نباید بررسی شرکت‌های بزرگ برای الگوپذیری، به نطر من جای آن دارد که مشاوران ما و مترجم‌های واقعی حوزه مدیریت به ترویج فرهنگ کار استارتاپ‌ها و شرکت‌های کوچک در کشورهای شبیه ما بپردازند. کاری که البته لازم است از ناصر غانم‌زاده عزیز، برای همتی که در این راه داشته است، تشکر کنم.

پی نوشت: دونوشته عالی از ناصر غانم زاده عزیز را در این باره بخوانید

 

۱۶ دیدگاه

  1. راستش چون همیشه همه حرف‌ها را یک‌جا زدی و چیزی برای گفتن باقی نگذاشتی.

    اما حرف‌های دل من:

    ۱. همانطور که گفتی چیزی که من بارها می‌بینم این است که استارتاپ‌ها و شرکت‌های نوپا خود را با اپل، گوگل، فیس بوک و … مقایسه می‌کنند. آن هم نه با روزهای اولیه نوپایی آن‌ها بلکه با حال آن‌ها. بارها می‌شنوم که می‌گویند «تو می‌گویی فلان کار را کنید پس چرا اپل بیسار کار را می‌کند» در حالی که عظمت، برند و میلیارها دلار پشتوانه مالی اپل را نمی‌بینند.

    این وضعیت البته پس از انتشار ترجمه پارسی زندگینامه استیو جابز وخیم‌تر هم شد و تب «استیو جابز شدن» همه را گرفت. نمی‌دانم دست کم چرا بخش نخست کتاب و بدبختی‌ها و گرسنگی‌هایش را نمی‌بینند.

    ۲. محیط بیرونی و اکوسیستم خیلی خیلی مهم است. بسیاری از ماها فرض می‌کنیم که در سیلیکون ولی هستیم. ولی حتی در خود آمریکا مثلا در نیویورک می‌گویند اینجا با سیلیکون ولی خیلی متفاوت است. هنوز در مراکز رشد ما نمی‌دانند «استارتاپ» چیست و ما انتظار داریم با یک ایده ناقص سیل سرمایه‌گذاران به سوی ما سرازیر شوند.

    ۳. از «دروغ‌گویی و ریا و تزویر نگو» که دلم خون است. فقط برای تکمیل جمله‌های کاملت این نقل قول را از آخرین مصاحبه مهدوی کیا در برنامه ۹۰ می‌آورم که حرف دل خودم نیز هست «به سرزمینی میرم که مردمونش اگر دوست دارن با تمام وجود دوست دارن … و اگر هم از شما بدشون بیاد خیلی رک و راست تو چشت نگاه میکنن و این مطلب رو عنوان می‌کنن»

    ۴. توجه نکردن به فرآیند‌ها و سیر تاریخی پدید آمدن یک پدیده چیزی است که ما کمتر عادت به دیدن آن داریم. یه روزه می‌خواهیم گوگل شویم ولی شب‌بیداری‌ها و تلاش‌ها بنیانگذارنش را نمی‌بینیم. فرایندی که فیس بوک طی کرد تا به اینجا رسید را نمی‌بینیم. نمی‌خواهیم ریسک‌پذیر باشیم ولی می‌خواهیم بازگشتی سریع و زیاد پیش رو داشته باشم و …

    راستش نباید این را بگویم ولی من به شخصه خسته شده‌ام، واقعا خسته شده‌ام.

    پیش از عید با دوستی صحبتی بسیار کوتاه شد درباره «کرامت انسانی»؛ این عبارت و اینکه برای ما هم هست یا خیر! هفته‌هاست چون خوره به جانم افتاده.

    پاینده باشی

    1. از محبتی که دارید سپاسگزارم و عذرخواهی می کنم که به دلیل یک مسافرت کاری نظر شما کمی دیرتر از معمول منتشر شد. (از دفعه های بعد به صورت خودکار منتشر شده خواهند بود).
      اول این‌ که مهندس عزیز ما در حال درس جواب دادن به شما هستیم. آن قدر که ناصر غانم زاده در راه توسعه فرهنگ کار آفرینی کار کرده است، هیچ یک از ما کار نکرده ایم.
      دوم این که نکته ای به ذهنم رسید و باید آن را بنویسم این است که هیچ مملکتی با یک ماه تعطیل کردن کار خود نتوانسته گوگل که هیچ، یک هزارم گوگل را هم تحویل دهد.
      و اما در مورد خستگی… یک اپیدمی شدید است که دامن همه را گرفته است. خوش‌بختانه راه‌های خوبی برای زدودن آن یافته‌ام.
      پایدار و پیروز باشی.

  2. اشاره به این موضوع بسیار مهم واقعا ضروری بود و چقدر خوب آن را تشریح نمودید.
    یک مورد که می خواستم به موارد شما اضافه کنم مساله تقابل ساختار شرکت های دولتی و خصوصی در کشور ماست که باعث می‌شود نه تنها شرکت های داخلی را نتوان با نمونه هایی حتی با اندازه های مشابه در کشورهای توسعه یافته مقایسه کرد بلکه مقایسه شرکت های داخلی به ظاهر هم اندازه هم بدون در نظر گرفتن شرایط آنها بسیار مشکل می‌شود. بسیاری از شرکت های بزرگ کشور یا دولتی هستند یا شبه دولتی یا دارای رانت ها و روابط پشت پرده که باعث می شود شرکت‌های خصوصی در زمینه حضور در بازار و بازاریابی حتی با وجود محصولات یا نیروهای انسانی خوب کار سختی را برای رقابت با شرکت های دولتی یا دارندگان رانت های اقتصادی داشته باشند و در مجموع شرکت های خصوصی معمولا از یک رقابت عادلانه و مبتنی بر کیفیت و تکنیک محروم می‌شوند. و اینجاست که بسیاری از اصول شرکت داری، توسعه محصول، منابع انسانی، بازار و … لزوما با مشابه های خارجی آن قابل مشابه سازی نیست.
    مساله آموزش هم از آن مسایلی است که در کشور ما شبیه به لطیفه است و معمولا شرکت های نوپا یا استارت آپ ها بر اساس سعی و خطا کار خود را آغاز می‌کنند و موفقیت آنها هم معمولا با کمی شانس همراه است که در زمان درست و در جای درست قرار گرفته باشند و کم کم بتوانند خود را پیدا کنند.

    1. از این که به باز شدن بحث کمک نمودید و همچنین از محبت شما بسیار ممنون هستم. درست می گویید. تقابل ساختار شرکت های دولتی و خصوصی را باید در نظر گرفت که البته برداشت من این است که دو بعد دارد. یک بعد ساختاری و قانونی و بعد مهم تر بعد فرهنگی. به نکات خیلی خوبی اشاره کردید و اجازه می خواهم آن را بازتر کنم. در فرهنگ ما یک بدبینی ذاتی نسبت به سرمایه دار و کارآفرین وجود دارد که حتی اگر دزدی هم نکند و اهل رانت و رانت خواری هم نباشد جامعه او را به صورت سرمایه دار زالو صفت انگل اجتماع می پندارد که او قصد دارد شیره جان دیگران را بمکد. گو این که برخی از سرمایه داران به خوبی از ایفای این وظیفه هم بر می آیند! اما این که اول دیدگاه جامعه این بوده یا این که این دیدگاه به نحوی به جامعه القا شده است، جای بررسی بسیار دارد.
      در مورد آموزش هم البته من به خاطر دارم که در دولت اصلاحات تلاش های زیادی در مورد آموزش صورت گرفت و خوش‌بختانه خود من از دوره های آموزشی بسیار عالی و خوبی در آن دوره بهره مند شدم که در اوایل وبلاگ هم از آن نوشته ام. با این حال حمایت واقعی از کارآفرینی و فناوری اطلاعات زمانی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.

  3. این پستتان عالی بود و واقعاً از آن لذت بردم، و کاملاً با شما در پیام اصلی این پست موافقم.
    اما راستش را بخواهید کمی با مورد سوم (فرهنگ) مشکل دارم. البته کاملاً قبول دارم که فرهنگ تأثیر فوق‌العاده زیادی – یا شاید تأثیر اصلی – در موفقیت شرکت‌ها دارد، ولی هر چه بیشتر دربارهٔ فرهنگ کشورهای دیگر خوانده‌ام بیشتر به این نتیجه رسیده‌ام که از نظر فرهنگی – از قبیل مواردی که ذکر کردید، مثل کار گروهی و دروغگویی – تفاوت خیلی چشمگیری با مثلاً آمریکا نداریم (آمریکا را از این نظر می‌گویم که بیشتر مطالبی که در این زمینه خوانده‌ام نویسندگانشان آمریکایی بوده‌اند). البته تفاوت داریم، ولی تفاوت طوری نیست که تجربیات آن‌ها را در شرایط ما غیر قابل استفاده کند. اخیراً کتابی دربارهٔ کار تیمی در تیم‌های نرم‌افزاری خواندم به نام Beautiful Teams. این کتاب شامل تعداد زیادی ماجرا از تیم‌های تولید نرم‌افزار در آمریکاست، که برخی از آن‌ها موفق و برخی ناموفق بودند. چیزی که من را موقع خواندن این کتاب مرتب شگفت‌زده می‌کرد، شباهت مشکلاتی بود که ما در ایران آن‌ها را به فرهنگ‌مان و به محیطمان نسبت می‌دهیم ولی تیم‌های آمریکایی به شدت با آن‌ها دست به گریبان بودند، مشکلاتی مثل کنار نیامدن اعضای تیم با یکدیگر، آدم‌های پرادعای توخالی و یا دروغگو، ندادن پول پیمانکار توسط کارفرما، انتظارات عجیب و غریب کارفرما از پیمانکار (یا مدیران از افراد زیردستشان)، زمان‌بندی‌های غیرواقع‌بینانه، کم‌توجهی به کیفیت و تست نرم‌افزار، کاربرانی که به جای خواندن Help و یادگیری کار صحیح با نرم‌افزار، به خیال خودشان در نرم‌افزار باگ کشف می‌کردند، محیط‌های فیزیکی نامناسب برای کار و چندین مشکل رایج دیگر. ولی فرقی که آمریکایی‌ها با ما دارند این است که به جای این که مشکلات را به فرهنگ و محیط کشورشان نسبت بدهند و به مهاجرت به کشوری فکر کنند که «قدرشان را در آنجا بدانند / فرهنگ مردم بالاتر باشد / …»، به فکر پیدا کردن راه‌حل برای مشکلاتشان هستند. ما هم اگر واقعاً به دنبال پیدا کردن و اجرای کردن راه‌حل باشیم و از تجربیات دیگران استفاده کنیم، هیچ کاری نیست که نتوانیم در ایران انجام بدهیم.

    در هر کشوری تیم‌های موفق و به تعداد بسیار بیشتر تیم‌های شکست‌خورده وجود دارد، نمی‌توانیم با مثال زدن از تیم‌های موفق آمریکایی و مقایسه با تیم‌های ناموفق خودمان، نتیجه بگیریم که ما ذاتاً با کار تیمی مشکل داریم. من خودم در ایران در تیم‌هایی بوده‌ام که کار گروهی مثال‌زدنی داشته‌ایم (و کسی از کسی دروغ نمی‌شنید)، و در تیم‌هایی بوده‌ام که اصلاً نمی‌توان عنوان تیم به آن‌ها اطلاق کرد. یک سری توصیه هستند که هر مدیر پروژه‌ای، حتی در ایران، اگر به آن‌ها عمل کند، به احتمال ۸۰٪ یک تیم خوب (نه لزوماً عالی) خواهد داشت. عدم موفقیت ما در کار گروهی ناشی از فرهنگ نیست، بلکه ناشی از بلد نبودن این توصیه‌ها یا عدم جدیت در عمل کردن به آن‌هاست. حتی دربارهٔ دروغگویی هم خیلی از اوقات با در پیش گرفتن برخی از رفتارها و سیاست‌ها می‌توان انگیزهٔ دروغگویی را در افراد کم کرد.

    1. ممنون از محبتی که دارید.
      تمام مطالبی را که نوشتید قبول دارم. اما یک سئوال وجود دارد که چرا آن ها پیشرفت کرده اند و ما پیشرفت نکرده ایم؟ چرا ما در فساد اداری، تورم، بیکاری، تصادفات، ارزش پایین پول و … رکوردهای بالای جهانی داریم؟
      موضوع شاید و تاکید می کنم شاید، برگردد به بحث اخلاق عملی در حوزه اجتماع که آن را در یکی از دو نوشته بعدی باز خواهم کرد.
      در ضمن
      شما و من در ذیل این نوشته نیز با یکدیگر گفتگوی کوچکی درباره این موضوع داشته ایم
      http://www.behsad.com/weblog/?p=1175

      1. خواهش می‌کنم، بدون اغراق وبلاگ شما از آموزنده‌ترین وبلاگ‌های فارسی است که تا به حال دیده‌ام.
        ممنونم که به آن پست لینک دادید، اصلاً یادم نبود!

        دربارهٔ این که «چرا آن‌ها پیشرفت کرده‌اند و ما پیشرفت نکرده‌ایم» شخصاً فکر می‌کنم دقیق‌ترش این است که بگوییم «آن‌ها دویست سال زودتر از ما پیشرفت را شروع کرده‌اند و ما کمتر از صد سال است که به طور جدی به فکر پیشرفت بوده‌ایم». البته این تفاوتی است که به طور عام بین کشورهای توسعه‌یافته و کشورهای در حال توسعه وجود دارد.
        دربارهٔ رتبه‌بندی‌های جهانی هم در مجموع ایران کشور متوسطی است. این صفحهٔ ویکی‌پدیا مرجع جالبی است از رتبه‌بندی‌های جهانی ایران.

        1. بسیار ممنون از محبت شما
          اما درباره چرایی عدم رشد ما، این موضوع نیاز به یک مدل دینامیک سیستم بسیار پیچیده دارد. گرچه سعی می کنم که پاسخی سریع برای آن در حد یک نظر پای یک نوشته وبلاگ بنویسم.
          ۱- کدام کشور پیشرفته دنیا اقتصادش را بیست روز مداوم تعطیل می‌کند؟
          ۲- در کدام کشور پیشرفته دنیا تورم ۳۸ درصد است به جز دو سه کشور؟
          http://www.tradingeconomics.com/iran/inflation-cpi
          3-آیا از صد و سی و هشتمین کشور اقتصاد سالم دنیا بودن می‌توان استنباط متوسط بودن و یا پیشرفت داشت؟
          http://cpi.transparency.org/cpi2012/results/
          به ترکیه و اقتصاد پویای آن نگاه کنید. به نظر شما رابطه معکوسی بین فساد اداری و شکوفایی اقتصادی وجود ندارد؟
          ۳-آیا بی ارزش ترین پول دنیا را داشتن نشان دهنده دیر شروع کردن است؟
          http://www.tradingeconomics.com/country-list/currency

          جالب این جاست که نمودار تهیه شده هم بر اساس نرخ ارز مرجع است و نه واقعی آن و البته بسیاری از آمار جهانی برگرفته از آمار دولتی که بخشی از آن اثبات نشده است.
          موضوع دیر شروع کردن برای پیشرفت نیست. کشوری مانند کره جنوبی سی سال گذشته به مراتب عقب تر از ایران بوده است. یادم می آید حدود ۲۵ سال پیش به یک برنامه ای در تلویزیون نگاه می کردم که می گفت پیروی کره جنوبی از سیاست های بانک جهانی او را ورشکسته خواهد ساخت و آمریکا می خواهد در یک سیاست استکباری کره را همواره وابسته به خود سازد (در برنامه گزارش هفتگی جمعه ها بود) و یا ده سال پیش همین جمله ها را ما در مورد ترکیه هم شنیدیم. آیا به راستی کره جنوبی حداقل از نظر اقتصادی وابسته است؟
          محمد عزیز. من باور دارم که مشکل ما فرهنگ و باور است. این فرهنگ نه از جامعه که از خود من شروع می شود. اگر من تصمیم به تغییر بگیرم، مملکت من نیز تغییر خواهد کرد. اما مادامی که دروغ بگوییم و غیبت کنیم و تهمت بزنیم ولی نخواهیم راهی برای برون رفت از این وضعیت پیدا کنیم، مشکلات ما هیچ وقت حل نخواهد شد.

    2. یک نکته ساده که در مورد مسئله فرهنگ به ذهنم می رسد و لازم می دانم که گوش زد کنم این است که از نظر فرهنگی شباهت های ایران و آمریکا بعضا بسیار زیاد است. من جمله همین فردگرایی اما آمریکایی ها خیلی خوب این ویژگی ها را شناخه اند و خیلی خوب هم مکانیسم های متناسب با آن ها را طراحی کردند. یک مثال کوچک شاید همین سیستم سیاسی فدرال یا سیستم اقتصادی دیرینه ان ها باشد.

  4. یک نکته رو هم باید اضافه کرد. سیستم سرمایه داری که مثلا در اون امسال مؤسس فیس بوک می‌تونند رشد پیدا کنند در ایران وجود خارجی ندارد. زیر ساخت اقتصادی ما بیشتر شبیه به کشورهای کمونیستی است و شاید به همین دلیل دولت ما برای مثال با امثال چاوز یا کره شمالی احساس نزدیکی بیشتری می‌کند.

    1. درست می گویید، البته من هنوز متوجه نشده ام که به ساختارهای سرمایه داری غربی نزدیک تریم یا ساختارهای دولت گرایانه بلوک شرق سابق. به هر حال این موضوع اثر خود را در قوانین و محیط و فرهنگ کاری داشته است.

  5. نکته مهم دیگر فقدان آموزش صحیح و بروز کردن محتوای دانش در مراکز آموزشی است.
    تا دبیرستان که آموزش ها دین محور است و محتوای آموزشی بعد از ده ها سال پسرفت داشته که پیشرفت نداشته.در دانشگاه ها هم آموزش چنان است که افتد و دانی.خروجی این مراکز ورودی بازار کار است.چه انتظاری داریم؟زیرساخت های لازم برای توسعه را نداریم.

  6. نکات خیلی خوبی بود و از خواندن آن لذت بردم. استادی داشتیم که همیشه می گفت شرکت های ایرانی می توانند رشد کنند اما به دلیل متغیرهای فرهنگی و محیطی و … اندازه رشد آن ها نمی تواند از یک حدی بیشتر شود و در همان اندازه باقی می مانند.
    در مورد مثال مایکروسافت این نکته را بد نیست مورد توجه قرار دهیم که شرکت های نرم افزاری بسیاری در فضای کسب و کار آمریکا تشکیل شده اند و رشد کرده اند اما پس از مدتی، متلاشی شده اند که تعداد این شرکت ها هم کم نیست، اگر اشتباه نکنم بیش از ۷۰ درصد شرکت های کامپیوتری در امریکا پس از مدتی شکست می خورند و از رده خارج می شوند، منتها این موارد کمتر در بحث های مدیریتی مورد توجه قرار می گیرد.

    1. از لطف شما سپاسگزارم. به نکته خوبی اشاره کردید. شاید ما لازم داریم به جای بررسی دلایل موفقیت شرکت های بزرگ، به بررسی دلایل شکست بسیاری از شرکت های کوچک (چه در آمریکا و چه در خود ایران) بپردازیم. شاید آموزه های بیشتری برای ما داشته باشد.

پاسخ دادن به مجيد آواژ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *