| | | |

نشستن بر روی سطل آشغال – برداشت دوم از یک داستان

اگر به یاد داشته باشید شش سال پیش داستانی نوشتم از نشستن روی سطل اشغال، داستان بی‌احترامی معاون یک سازمان دولتی و تصمیم به بی‌خیال شدن یک مشتری! از قضا چندی پیش با دوستان برای ارائه یکی از نرم‌افزارهای بهساد با قرار قبلی مراجعه کرده بودیم. بر اساس حساسیت ذاتی بهساد به زمان‌شناسی و رعایت…

| | |

تراوش‌های ذهنی بازاریابی

باز هم در نوشتن تاخیر شد! این روزها، «شدید» هستم. روزهای کاری که کم‌تر وقت آزاد پیدا می‌شود و روزهای تعطیل که فراغت بیش‌تری برای نوشتن وجود دارد، به نحوی پُر شده است و نتیجه این‌که در نوشتن روزنوشته‌ها تاخیر ایجاد شده که بابت آن عذر خواهی می‌کنم. بد ندیدم از ذهن مشغولی‌های این روزها…